محل تبلیغات شما

یا مستعان.

هر شب دو تا پنج صفحه از این رمان* را می‌خوانم، به صفحه چهل و هشت رسیده‌ام. شخصیت‌های رمان، به ذهنم چسبیده‌اند و پیوسته بودن‌شان را یادآوری می‌کنند. جمله‌ای از آن را توی برگه یادداشت نوشته‌ام و مرورش می‌کنم: . هیچ چیز آن طور که نقشه کشیده بودند، پیش نرفت».

      از خودم سؤال می‌کنم: نقشه‌های من چه بوده‌اند؟».

      خاطراتی در ردیف طولانی به صف می‌شوند که هر یک از آنها برای دیده شدن یا باز اندیشه شدن، تلاش می‌کند.

      دوست دارم یک‌به‌یک، آنها را فرابخوانم.

      مهم نیست که چقدر از رؤیاهایم را زیسته‌ام یا اساساً آنها را چگونه زیسته‌ام؛ بلکه، ضروری است که الان اشتیاق فراوانی داشته باشم و رؤیاهایی باشند که درونم را پر از احساس‌های ناب کنند.

      بعد از مدتی فکر کردن، دوباره از خودم سؤال می‌کنم: نقشه‌های من چه هستند؟»، این روزها چه نقشه‌هایی دارم؟».

      مهم‌تر اینکه، آیا کسی هست که بتوانیم نقشه‌های‌مان را با هم به اشتراک بگذاریم؟».

      مسیر فکر کردنم به سمت اویی» می‌رود که باید یا می‌تواند باشد.

      به این فکر می‌کنم که با کی می‌تونم نقشه‌هایی برای زندگیِ آزموده شده داشته باشم؟».

 

 

* تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم». از، سلست اینگ.

 

احساس‌های ملال انگیز...

زمان‌های از دست رفته و احساس‌های گم‌شده ...

جهان‌های تو در تو و احساس‌های گم شده...

      ,می‌کنم ,نقشه‌هایی ,فکر ,زندگیِ ,صفحه ,زندگیِ آزموده ,برای زندگیِ ,نقشه‌هایی برای ,از خودم ,آزموده شده ,برای زندگیِ آزموده ,سؤال می‌کنم نقشه‌های

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آهن فروشی آریا صنعت ممقان